سعید حجاریان در ارتباط دین و سیاست دو نگاه حداقلى و حداکثرى وجود دارد. در یک دیدگاه به غایت سیاست توجه مى شود. غایت سیاست از نظر قدما سعادت، حریت، رفاه، فضیلت، کرامت و عدالت است. آیا غایت دین غیر از این امور است؟ از دیدگاهى خیر، پس غایت سیاست همان غایت دین است و این جمله را مى توان از این منظر دید و دیانت را عین سیاست دانست. این دیدگاه حداقلى است. چون غایات بلند و قصوى را در نظر مى گیرد. من نه مورخم و نه به جهتى و جهاتى عالم شناس. نه در تاریخ معاصر دستى دارم و نه به دنبال کار مدرس بوده ام. ولى مى خواهم این جمله مدرس را براى شما تحلیل کنم، این جمله معروف را که مى گوید: «دیانت ما عین سیاست ما هست و سیاست ما عین دیانت ما است.» تا ببینیم چه معناى محصلى از این گزاره حاصل مى شود. آیا این جمله معناى محصلى دارد یا نه و یا چند معناى محصل دارد؟ اکنون در طول این سال ها از این جمله انواع تاویل ها و تقریرها شده است. ما باید این جمله یا بهتر است بگوییم این دو گزاره را ابتدا مستقل از گوینده و بسترى که در آن پرورده شده است، مورد بررسى و تحلیل قرار دهیم. اکنون نه مولف آن در قید حیات است و نه بستر بیان گزاره وجود دارد. ولى این دو گزاره به حیات خود ادامه داده اند، مخصوصاً پس از انقلاب که از سوى امام خمینى نیز بیان شد و بر آن تاکید شد. در این گزاره ها مى توان سه جزء یافت: اول سیاست، دوم دیانت و سوم عین. براى فهم دقیق تر گزاره ها بهتر است این اجزا را معنى کنیم تا مضمون گزاره برایمان وضوح بیشترى بیابد. سیاست یعنى چه؟ لفظ سیاست به چه معانى اى اطلاق مى شود؟ ۱- سیاست را مى توان فن کسب قدرت، حفظ قدرت و کاربرد قدرت براى اهدافى دیگر دانست. این معنا معادل Real Politics است. ۲- در معناى قدمایى، سیاست همان تدبیر و کشوردارى است. سیاست مدرن و مدیریت کشور که بخشى از حکمت عملى است. حکماى یونان و حکماى اسلامى مانند فارابى و پس از آن چنین معنایى را از سیاست (به معناى manage) مراد مى کردند. ۳- سیاست را مى توان سیاست روزمره و جارى دانست. در این تعریف سیاست داراى مضاف و قید است به مانند سیاست فرهنگى، سیاست پولى، مالى و... قبلاً وظیفه دولت ها فقط حفظ ثغور، جمع کردن خراج و مالیات و تامین امنیت بود. اما امروزه دولت مدرن براى همه شئونات مختلف زندگى روزمره برنامه ارائه مى کند و بر مبناى آن بودجه ریزى مى کند. مثلاً مى گوییم سیاست خاورمیانه آمریکا، یعنى نوع دیدگاه و رویکرد آمریکا به خاورمیانه و طرح و برنامه هایى که در این زمینه پیگیرى مى کند. این تعریف از سیاست معادل Policy است. ۴- معناى دیگرى هم براى سیاست داریم که از آن نهاد سیاست و دستگاه سیاسى مراد مى شود. یعنى Polity که در آن دستگاه هاى دولتى و حکومتى و احزاب و گروه هاى سیاسى جاى مى گیرند، از دیانت نیز مى توان معانى گوناگونى دریافت که به اختصار به آن مى پردازم: ۱- برخى دین را به معناى شریعت مى گیرند. شکل رئال و پوسته اى ترین بخش دین، ظواهر و احکام دین است که در قالب شریعت و فقاهت رخ مى نماید. این معناى اخس و اخص از دین است. همین ظواهر و احکام مى تواند مبناى تمییز شرایع قرار گیرد. ۲- دیانت را مى توان شامل بایدها و نبایدها دانست. بایدها و نبایدها نه در قالب فقه بلکه در قالب حقوق. در اینجا هسته اصلى، هسته ایدئولوژیک دین مدنظر قرار مى گیرد. ۳- دیانت به معناى ارزش ها (Values)ى دینى که جامعه دینى را مدیریت مى کند. در اینجا تدین / religiousy مدنظر است، یعنى شعائر و اخلاقیات دینى. این بخش فرهنگى دین است که انسان ها را در سلک (category) واحد متسلک مى کند و آنها را به هم پیوند مى دهد. ارزش هاى دینى، افراد وابسته به آن را به یک فرهنگ دینى واحد تعلق مى دهد. بر این مبنا، به برخى مى گوییم یهودى، به گروهى هندو، گروهى مسلمان، گروهى شیعه و... ۴- معناى چهارم دین مى تواند جهان بینى باشد. نوع نگرش به هستى، انسان و آخرت. دین، هستى شناسى، انسان شناسى و فرجام شناسى خاص خود را دارد که مجموعه اعتقادات فرد دیندار را مى سازد. ۵- دین را مى توان به معناى دستگاه دینى نیز گرفت، نهاد دین مجموعه سازمان هایى است که در چارچوب دین شکل گرفته است؛ مانند دستگاه روحانیت، حوزه هاى علمیه، پرستشگاه ها و متون دینى. از «عین» نیز مى توان معانى متفاوتى ارائه داد: ۱- عین به معناى این همانى است. موضوع همان است که محمول است و بین این دو هیچ تفاوتى وجود ندارد. آیا مراد گوینده همین بوده است؟ ۲- مى توان گفت شاید گوینده در مقام خطابه بوده و اغراق کرده و مقصودش این همانى و عین نبوده است. از این رو یک پله پایین تر بیاییم و مراد از عین را «انبعاث» بگیریم (منبعث بودن). ۳- معناى دقیق ترى نیز مى توان از «عین» در این جمله مدرس ارائه داد. مى توان گفت شاید مقصود گوینده «ملهم بودن» باشد، نه منبعث بودن و همان بودن. حال اگر «عین» را «این همانى» بگیریم و بخواهیم بر مبناى تعاریف از دین و سیاست، گزاره را بازنویسى کنیم، خواهیم داشت: دین ما همان قدرت ما است و قدرت ما همان دین ما است. آیا این سخن درستى است؟ برخى قائل به این گزاره هستند و دین را همان قدرت مى گیرند و بقیه قدرت ها را پوچ مى انگارند. قدرت نیروى انسانى، قدرت اقتصادى و دیگر قدرت ها از نگاهشان پوچ و بیهوده است. به هر صورت وقتى گفته مى شود دین ما عین قدرت ما است، دین ابزار قدرت قرار مى گیرد و براى توجیه اعمال قدرت به کار مى رود. ماکیاولى جمله معروفى در شهریار دارد. او خطاب به شهریار مى گوید: لازم نیست که دیندار باشید، اما لازم است تظاهر به دیندارى کنید تا مردم را جذب کنید. چون نیاز به قدرت دارید به دیندارى تظاهر کنید. فلسفه ماکیاولى، فلسفه فرصت طلبى است. مى گوید براى به دست آوردن قدرت باید از هر فرصتى استفاده کرد، حتى فرصت دین. مى بینید! چنین برداشتى از رابطه قدرت و دین چقدر خطرناک مى شود. براساس همان تقسیم بندى به عنوان مثال مى توان گفت: نهاد دین عین نهاد دولت است. در این تعریف نهاد سیاست در نهاد دیانت ادغام شده است. در این صورت خواهیم گفت که دولت، دولت دینى است که همان تئوکراسى مى شود. تئوکراسى هم دو نوع است: یکى سزار و پاپیسم یا قیصر و پاپیسم مانند لویاتان و دیگرى کلریکالیسم مانند واتیکان. واتیکان داراى سلسله مراتب قدرت است: پاپ اعظم، کاردینال ها، اسقف ها و کشیش ها. این سلسله مراتب فقط به دین مردم کار ندارد، بلکه گاهى اوقات دنیاى مردم را نیز در اختیار مى گیرد:و یا مثلاً فرض کنید مجمعى از مراجع تقلید و مقلدانشان به احزاب سیاسى تبدیل شوند و این احزاب با یکدیگر رقابت کنند. لیدر حزب برنده قدرت سیاسى و دینى را به دست مى گیرد. مدارس علمیه همان مدارس کادرسازى باشند و وجوهات شرعیه همان حق عضویت باشد. این ادغام کامل دستگاه سیاسى در دستگاه دینى است. آیا از «عین» در این گزاره چنین معنایى افاده مى شود؟ در مجموع مى توان گفت در ارتباط دین و سیاست دو نگاه حداقلى و حداکثرى وجود دارد. در یک دیدگاه به غایت سیاست توجه مى شود. غایت سیاست از نظر قدما سعادت، حریت، رفاه، فضیلت، کرامت و عدالت است. آیا غایت دین غیر از این امور است؟ از دیدگاهى خیر، پس غایت سیاست همان غایت دین است و این جمله را مى توان از این منظر دید و دیانت را عین سیاست دانست. این دیدگاه حداقلى است. چون غایات بلند و قصوى را در نظر مى گیرد. در توضیح بیشتر یادآور مى شوم که حکماى قدیم، اخلاق، سیاست مدن و تدبیرمنزل را جزء فلسفه عملى مى دانستند. سخن این بود که در اخلاق عناصرى وجود دارد که در ابعاد بزرگ به تدبیر منزل و در ابعاد بزرگتر به سیاست مدن مى رسد. از این رو، سیاست مدن ادامه اخلاق است. از این جهت مى توان گفت سیاست ما ادامه اخلاق است. کتاب اخلاق ناصرى، کلیله و دمنه، آداب الملوک، ادب السیاسه بیشتر اخلاق هستند نه سیاست. درصدد جارى کردن اخلاق در سیاست هستند. خواجه نصیر با نوشتن اخلاق ناصرى در صدد این بود که رفتار هلاگو را در چارچوب اخلاق شکل دهد. اندرزنامه ها نیز چنین نقشى داشته اند. دیدگاه حداکثرى پا را از این بسیار فراتر مى گذارد و هر چهار تعریف سیاست را عین دیانت مى داند. در این دیدگاه از یک سو قدرت عین دیانت و دیانت عین قدرت قلمداد مى شود و از این رو سیاست جارى و روزمره را باید به اهلش سپرد و اهل آن نیز کسى نیست جز فقیه و فقها. آنها هستند که مى توانند در حوزه سیاست هاى جارى و روزمره اعم از فرهنگى، مالى، پولى، اقتصادى و... قانون تدوین کنند. شیخ فضل الله مى گفت ما نیازى به مجلس نداریم. قانون را خدا نوشته است و فقط فقیه باید استنباط کند و از فقه Policy درآورد. از سوى دیگر در دیدگاه حداکثرى دستگاه روحانیت در دستگاه دولت ادغام مى شود. یک جهان بینى وجود دارد و آن هم جهان بینى دینى است که چارچوب علم را نیز تعیین مى کند. اخلاق هم فقط دینى است. حسن و قبح شرعى است نه عقلى. قانون طبیعى معنا ندارد. قانون متقدم نداریم. فقه برتر از همه مى نشیند. این سخن مرحوم مطهرى هم وجهى نمى یابد تا عدالت را مقدم بر فقه بنشاند. اشاعره را مى توان در این دیدگاه گنجاند.پس یک پیوستار داریم که دو سر آن یکى دیدگاه حداقلى و دیگرى دیدگاه حداکثرى نسبت به این موضوع است. بین این دو دیدگاه، دیدگاه هاى بینابینى بسیارى وجود دارد که جمهورى اسلامى نیز در آنجا قرار مى گیرد. آیا مى توان گزاره مرحوم مدرس را تعمیم داد و به نحو موجبه کلیه ادعا کرد که دیانت هر کس عین سیاست او است و سیاست هر کس عین دیانت او است؟ گمان مى رود با دیدگاه حداقلى این گزاره صادق باشد؛ چرا که اگر در اخلاقیات دینى یا عرفى فردى، نقص عهد، دروغگویى، رذایل و دنائت هاى جبلى داشته باشد طبعاً در سیاست وى نیز این امور بازتاب خواهد داشت و بالعکس اگر فرد داراى فضایل و سجایا و مکارم اخلاقى- چه عرفى و چه دینى- باشد، در سیاست ورزى وى نیز دخالت تام خواهد داشت. اما دیدگاه حداکثرى امکان ندارد. چون در این دیدگاه تناظر یک به یک بین اجزاى سیاست و دیانت وجود دارد که مانع از قدرت مانور مى شود. اگر بخواهیم بر «عین بودن» تاکید کنیم، دیدگاه حداقلى، دیدگاه خنثایى خواهد بود؛ چرا که ناظر بر مقولاتى دور از دسترس، ایده آل و کش دار مانند سعادت و فضیلت است و دردى را درمان نمى کند. این مقولات ارزش هاى عام بشرى هستند نه الزاماً ارزش هاى دینى. دیدگاه حداکثرى نیز از یک سو مضر است و از سوى دیگر ناشدنى؛ یعنى ایجاد یک حکومت تمام عیار دینى. مرحوم مدرس نیز این نوع حکومت را مضر مى دانست. آیا مى شود مرجع دینى رهبر حزب شود و مقلدان آن اعضاى حزب و حوزه هاى علمیه اش مدارس کادرسازى باشند؟ به لحاظ نظرى مى توان آن را پذیرفت ولى به لحاظ عملى نمى توان، پس باید به دنبال راهى دیگر بود. دیدگاه حد وسطى را نیز نمى توان به تصویر کشید؛ چرا که هر کسى نظر خود را خواهد داشت. در این صورت بحثى جدلى پیش مى آید که ما را به نتیجه نمى رساند. اگر بگوییم مقصود «منبعث بودن» است کار را راحت تر کرده ایم و از مشکلاتى که «عین بودن» مى آفریند رها شده ایم. مانند اینکه بگوییم ادبیات ما منبعث از دیانت ما است. به ادبیات فارسى بنگرید که تا چه حد از دیانت تاثیر پذیرفته و سیراب شده است. حافظ، مولوى و سعدى نمونه هاى برجسته ادبیات فارسى هستند. معمارى سنتى ما نیز از دیانت چنین تاثیرى گرفته و مى توان آن را منبعث و فرع بر دیانت دانست. پس از این دیدگاه مى توان گفت سیاست ما منبعث و متفرع از دیانت ما است. اما آیا عکس آن را نیز مى توان گفت و ادعا کرد دیانت ما منبعث و متفرع از سیاست ما است؟ براى آنکه مقصود گوینده را بهتر درک کنیم باید به بستر آن مراجعه کنیم و ببینیم این گزاره ها کجا بیان شده است. مرحوم مدرس در چند جا این گزاره ها را به کار برده است که عیناً نقل مى کنم: ۱- در بحث روابط خارجى مى گوید: «ما نسبت به دول دنیا دوست هستیم چه همسایه، چه غیرهمسایه، چه جنوب، چه شمال، چه شرق، چه غرب و هر کس متعرض ما بشود، متعرض آن مى شویم، هرچه باشد هر که باشد به قدرى که ازمان برمى آید و ساخته است. همین مذاکره را با مرحوم صدراعظم شهید عثمانى کردم. گفتیم که اگر یک کسى از سرحد ایران بدون اجازه دولت ایران پایش را بگذارد در ایران و ما قدرت داشته باشیم او را با تیر مى زنیم و هیچ نمى بینیم که کلاه پوستى سرش است یا عمامه یا شاپو، بعد که گلوله خورد دست مى کنیم ببینیم ختنه شده است یا نه، اگر ختنه شده است بر او نماز مى کنیم و او را دفن مى نماییم و الا هیچ. پس هیچ فرقى نمى کند، دیانت ما عین سیاست ما هست، سیاست ما عین دیانت ما است. ما با همه دوستیم مادامى که با ما دوست باشند و متعرض ما نباشند، همان قسم که به ما دستورالعمل داده شده است رفتار مى کنیم.»۱ ۲- ذیل بحث توسعه و تکمیل معارف و حفظ الصحه عمومى و مدارس عتیقه که به روابط داخلى بازمى گردد، مى گوید: «مسئله دیگر متعلق به مدارس عتیقه است که آقایان خیلى مذاکرات کرده اند. یک وقتى در نجف آب قحط شد، بنده مسافرت کردم بروم اراضى بابل را تماشا کنم. ده، پانزده روز رفتم، عتیقه جات آن را استخراج مى کردند. فکر کردم چرا ممالک اسلامى رو به ضعف رفته و ممالک غیراسلامى رو به ترقى؟ چندین روز فکر کردم و بالاخره چنین فهمیدم که ممالک اسلامى، سیاست و دیانت را از هم جدا کرده اند ولى ممالک دیگر سیاست شان عین دیانتشان یا جزء آن است، ممکن هم هست اشتباه کرده باشند. لهذا در ممالک اسلامى اشخاصى که متدین هستند دورى مى کنند از اشخاصى که داخل در سیاست هستند. آنها که دورى کردند ناچار همه نوع اشخاص رشته امور سیاست را در دست گرفته، لهذا رو به عقب مى رود. با خود گفتم باید فکرى کرد. آمدم با دو نفر از اساتید بزرگ که فعلاً هر دو به رحمت ایزدى پیوسته اند این مسئله را مذاکره کردم و بالاخره با مشروطه منطبق شده که به واسطه آن این اختلاف از میان برداشته شود. و هر کس امین تر است، بیشتر خدمت به سیاست مملکت بکند. من و امثال من و بزرگتر از من که مشروطه را تصدیق کردیم براى این بود که یک اختلافى از بین برداشته شود. این معنى ندارد که دولت و ملت، سیاست و دیانت دو تا باشد.»۲ بدون اینکه بخواهم این گفتار را توضیح دهم وقتى به سخنان مدرس و بستر بیان آن بازمى گردیم، طنز تاریخ را مى بینیم که او از این بحث چه مراد داشت و ما از آن چه فهمیدیم! پى نوشت: ۱- مدرس در پنج دوره تفنینیه، جلد اول، محمد ترکمان. ۲- پیشین، ص۲۳۲.